(ما درس سحر بر سر می‌خانه نهادیم


محصول دعا در ره جانانه نهادیم)


ما قصه‌ی جان در پی افسانه نهادیم


جان را به کف شمع چو پروانه نهادیم


این خانه‌ی عشقی که ز کاشانه نهادیم


در رهگذر آن دل دیوانه نهادیم


*    *     *


در عشق بدادیم همه ملک جهان را


هم دیده و نادیده و پیدا و نهان را


این عشق بزد مهر همی گوش و دهان را


افسار دلم برد و گسستست عنان را


(در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را


مهر لب او بر در این خانه نهادیم)


*    *     *


این بار غم عشق مرا تاب و توان بود


این عمر که بر سینه‌ی من بار گران بود


در جامه‌ی زهدم گهر عشق نهان بود


این عشق مرا راحت جان، روح و روان بود


(در خرقه از این بیش منافق نتوان بود


بنیاد از این شیوه‌ی رندانه نهادیم)


یوسف آزادمنش


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها